خادمانی که حنجره داشتند، مثل نوارِ از پیش ضبط شده، کلمات اردوی منقطع را سر هم میکردند. با لبخند ریزی به زائران پاکستانی میگفتند: «جوتی شامپا، چپل شامپا، کانا اندر مناهه». بالای هزار بار در روز. جوری که خودشان حفظ شده بودند و اسباب خنده و تفریح پسر بچههای پاکستانی را فراهم کرده بود!
آن نیروهایی هم که حنجره نداشتند، با اشارهی پر و قربانت شوم و لبخند و چشمک و اشاره، آنها را به انجام قوانین رهنمون میکردند . بیشتر زائرین حتی اگر برایشان سخت هم بود با ما همکاری میکردند. بعضی دیگر، صاف صاف نگاهت میکردند و با کفشهای خیس و آرامشی مثالزدنی تا وسط مصلی میرفتند و در افق محو میشدند و بعضی دیگر، با عصبانیت، تشر میزدند.
خیلی دور، خیلی نزدیک!
با همهی این اوصاف، بارها و بارها پیش آمده بود که دیده بودیم گوشهای از شبستان چند نفر مشغول نوش جان کردن هندوانه بودند و ما در عجب بودیم چهطور هندوانهی به آن بزرگی را از جلوی چشم چند نفر عبور دادهاند!
در همین رابطه بخوانید:
حقیقت این بود که نه ما ظالم بودیم و نه آنها بینظم. نه ما قصد آزار داشتیم و نه آنها. فقط فرهنگمان زمین تا آسمان باهم تفاوت داشت. سبک زندگیمان متفاوت بود. ما مکان فرش شده را به چشم یک جایی که باید تمیز نگه داشته شود میدیدیم. اما در فرهنگ و زندگانی آنها، چیزی به اسم فرش وجود نداشت. در خانههایشان که گاهی زیلویی پهن میشد هم، با دمپایی تردد میکردند. این را یکی از مترجمین پاکستانی به ما گفت تا دلخور نشویم. فهمیدیم همهی این تعارضات فقط بر سر تفاوتهای معیشتی بود. مثلاً ما نان را یک پسماند مقدس میدانستیم که نباید با زبالهها همراه شود اما اکثر آنها حساسیتی نسبت به نان خشکیده نداشتند و اختلافاتی دیگر…
معلم صبور
اما با همهی این اوصاف، کافی بود آفتاب به وسط آسمان برسد؛ مؤذنِ پاکستانیِ مصلی، پشت بلندگو برود و با لحنی حزین و ناآشنا، اذانی بخواند؛ تا همهمان، آستینها را بالا بزنیم و شبیه به هم وضو بگیریم، شبیه به هم قامت ببندیم و ذکرها و وردهایمان را بدون ذرهای اختلاف بخوانیم. حتی دقیقاً شبیه به هم برای اشتباهات نمازمان، سجده سهو ادا کنیم.
و من با خودم فکر میکردم که رسولالله(صلی الله علیه و آله) چه زحمتی کشیده و به چه زبانی توانسته این همه قانون ریز و درشت را، برای همهی مردم شهری و روستایی و بیابانگرد و بادیهنشین، با فرهنگها و زبانهای مختلف، آموزش دهد که بعد از این همه قرن، تمام کدورتهای میان زائران و خادمان با یک «سلام باجی» و «التماس دعا اربعین»، به لبخندی پهن و آغوشی گرم و نمه اشکی در کنج دیدهگان بدل شود!
روایت: معصومه بهرمن